طرح حمایت از داستان خانه متروکه

Khane Matroke

دوستان که مایل به حمایت از نویسنده داستان خانه متروکه هستند میتوانند از لینک زیر با وارد کردن اسم و ایمیل خود فایل پی دی اف ۳۴ صفحه داستان و تا فصل ۹ داستان را دریافت کنند

خانه متروکه ۱ تا ۹

Buy cheap Viagra online

داستانی با ژانر وحشت و راز آلود

نویسنده : ایمان شریعتی
تعداد صفحه : ۳۴ صفحه
قالب فایل : PDF
قیمت : فقط ۶ هزارتومان

دریافت لینک دانلود بعد از خرید انلاین

خلاصه داستان : علی که پس از ورود به خانه متروکه دز نزدیکی خانه فرهاد برای همیشه ناپدید میشود ، فرهاد و امیر تصمیم میگیرند که راز خانه متروکه را کشف کنند ، خانه که هرکس با ورود به آن ناپدید میشود و حتی پلیس هم هنوز نتوانسته سرنخی راجب به این موضوع پیدا کند …

[parspalpaiddownloads id=”5″]

قسمت اول داستان ….

به نام کسی که زیبایی ها را آفرید – به نام خداوند ایثار و انصاف

– تهران – دبیرستان … – ساعت ۱۰:۵۶
– معلم: این فرمول ها رو داخل دفترتون یاداشت کنید.
– علی: فرهاد مثل اینکه دفترمو جا گذاشتم. تو توی دفترت بنویس شب می یام در خونتون دفترتو می گیرم ازت.
– فرهاد: باشه فقط شب ساعات ۹ به بعد بیا قبلش من خونه نیستم.
– شبه همون روز.ساعت ۹٫۳۰
– علی ساعت ۹:۳۰ میره به سمت خونه فرهاد که نزدیک انتهای یک کوچه هست می رسه و وقتی رسید زنگ میزنه!
– فرهاد: کیه، اومدم. سلام خوبی علی.
– علی: آره اومدم دفترتو بگیرم . برو واسم بیارش.
– فرهاد:یک لحظه صبر کن برم بیارم. الان بر میگردم.
– علی میره سر کوچه فرهاد، که نزدیکی کوچه یک خانه متروکه هست. یک دفعه احساس می کنه یک نفر وارد خونه متروکه شد !!!
– فرهاد: علی…..بیا اینجا دفترمو آووردم.
– علی: تو اون خونه کی زندگی می کنه. یه جوری به نظر می یاد.
– فرهاد: سال هاست که اونجا متروکست نه کسی میره نه کسی میاد. من که کسی رو ندیدم.می گن صاحب قبلی اونجا به طور فجیع به قتل رسیده. کسی جرئت نکرده دورو وره اون خونه قدم بزاره. بعضیا می گن شبا از اونجا صدا می یاد . اما کسی اونجا نیست . اگر هم باشه جنه جن….!هاها
– علی: ولی من دیدم الان یکی رفت داخل خونه. من می خوام برم ببینم اونجا چه خبره.تو هم بیا بریم.
– فرهاد: برو بابا مگه مغز خر خوردی – می گم کسی جرئت نداشته بره دو رو برش حالا تو می خوای بری ازش سرک بکشی. خیلی جرئت داری پسر. با خنده: ممکنه بری داخل و جن زده بشی یه موقع – پاتو نزاری اونجا.
– علی: به هر حال خواستی بیا نخواستی نیا. من باید برم ببینم . ‎grin emoticon‎ مشکوک می زنه یک کمی.
– فرهاد: خود دانی از ما گفتن بود. فقط مراقب باش.
– علی: چشم دوست عزیزم.ب;). شب بخیر.
– فرهاد: شب بخیر. ‎smile emoticon‎
– ساعت راس ۱۰:۱۲
– علی خودشو به اون خونه نزدیک می کنه و می بینه که در باز هست – گنجکاو میشه و میره داخل خونه که یه هو از تاریکی یک کسی بیرون میاد و علی جیق می کشه… اما صداش به هیچ جا نمیرسه.
– فردا اون روز – ساعت ۷
– مادر علی زنگ می زنه به خونه فرهاد:
– مادر علی: سلام آقا فرهاد خوبی – علی رو ندیدی از دیشب که رفته هنوز بر نگشته؟
– فرهاد: (کمی خواب آلود) نه متصفانه – دیشب اومد دفترمو گرفت و رفت.
– مادر علی: مرسی پسرم – اگه خبری شد منو بی خبر نزار. . خدانگه دار.
– فرهاد: چشم حتما. خداحافظ.
– دبیرستان فرهاد – ساعت: ۹:۳۶
– یکی از همکلاسی ها: سلام فرهاد چی شده امروز علی نیومد / تنهایی؟
– فرهاد: اتفاقا مادرش دنبالش می گشت از دیشب خونه نرفته.اومد دفتر گرفت از من و رفت.
– همکلاسی : عجیبه – نکنه جن ها دزدیدنش یا جن زده شده چون خونه شما هم دقیقا نزدیک اون ساختمون جنی هست. با خنده: چون اونوقت شب آدم -باید سریع بره خونه وگرنه گیر اجنه می یوفته. دیدیش سلام برسون – خدا حافظ.
– فرهاد: خداحافظ.
– فرهاد میشینه روی نیمکت و کتابش رو باز می کنه که یاد حرفای علی و همکلاسیش می یوفته!
– فرهاد: اون خونه متروکه و جن زده چه رابطه با هم دارن.عجیبه!!!. آهان فرهاد گفت می خواست بره اون خونه متروکه. خدا به خیر کنه.باید امروز برم به اون خونه سر بزنم. خدا کنه اونجا نباشه!!!!
– ساعت: ۱۲:۵۱
– فرهاد در راه خانه متروکه:..
– فرهاد آروم آروم خودشو به اون خونه می رسونه و متوجه میشه در باغ متروکه باز هست. با کلی ترس بالاخره وارد خانه متروکه میشه که ناگهان متوجه: جنازه علی میشه!!!!
– فرهاد: وای خداجون اینجا چه خبره چی سره علی اومده.
– فرهاد به سرعت از خانه متروکه فرار می کنه همچنان که تموم بدنش می لرزه و… .
– خودشو به خونه می رسونه:
– مادر فرهاد: چی شده هراسانی اتفاقی افتاده؟
– فرهاد: اتفاق نه چه اتفاقی .
– مادر فرهاد: مادر علی هنوز داره دنباله علی می گرده . کسی از دوستات توی مدرسه ازش خبر نداشت.
– فرهاد: چه خبری – مادر الان سرم یه خورده درد می کنه میرم استراحت کنم.
– مادر فرهاد: کجا برو دستاتو بشور ناهار حاضره.
– فرهاد: من الان ساندویچمو خوردم سیرم – بعدن می خورم.
– مادر فرهاد: هرجور دوست داری – اصرار نمی کنم.
– فرهاد: مرسی. اگه کسی کارم داشت بگید بهش، خوابم.
– فرهاد خودش رو به اتاق می رسونه و روی تخت دراز می کشه که فقط و فقط صحنه مرگ علی جلوی چشمانش قرار می گیره؟
– تموم تنش می لرزه. می گه : خدایا اون واقعا علی بود. امکان نداره . چه بلایی که به سرش اومد.شروع می کنه گریه کردن. باید به پلیس بگم اما نه ممکنه خودم هم کشته بشم . خدایا…کمکم کن……….
– مادر علی به پلیس خبر می ده .
– پلیس عصر آن روز در خانه فرهاد می آید و از فرهاد خواهش می کند برای پاسخ به برخی سوالات به پاسگاه محل بیاید.
– که فرهاد با دیدن پلیس شوکه می شود. و به من من یا لکنت زبان می افتد ولی بالاخره قبول می کند که بیاید پاسگاه.
– پاسگاه محل: ساعت ۶:۱۹
– افسر پلیس: خوب آقا فرهاد خوبی پسرم . درس ها چطوره حتما مثل مرد درس می خونی؟
– فرهاد: بله جناب پلیس می خونم.
– افسر پلیس: مادر علی گفت چند شب پیش علی اومد در خونه شما و دفترتو گرفت و از همون شب غیبش زد – درسته؟
– فرهاد:بله.
– افسر پلیس: خوب بعد از اینکه دفترو گرفت چیزی بهت نگفت – حرفی – جرو بحثی – یا بهت بگه جایی قرار داره کلا چیزی نگفت.چون مادر علی گفت تنها دوست صمیمی علی تو هستی.
– فرهاد: نه جناب سرهنگ وقتی دفترو دادم بهش رفت دیگه من خبری ندارم ازش به همه هم سفارش کردم خبری شد بهم بگن.
– افسر پلیس: دست درد نکنه – کمک خوبی بود – موفق باشی.
– فرهاد: همچنین – خواهش میکنم هرچه سریع تر علی رو پیدا کنید.
– افسر پلیس: چطور مگه نکنه از چیزی خبر داری فرهاد که دوست نداری بگی؟
– فرهاد: نه فقط چون دوستم بود گفتم – خدا نگه دار.
– افسر پلیس با رئیس صحبت می کند و می گوید: فکر کنم این پسره از چیزی خبر داره یا از چیزی ترسیده – توی صحبت هاش حس عجیبی بود.مطمئنم….

 


بستن
قالب وردپرس